زبانحال حضرت زهرا سلاماللهعلیها بقبل از شهادت
آهـسـتـه میبنـدم دو چـشـمان ترم را از روی بستـر بر نـمیدارم سـرم را تا آن كـه پرپر گـشـتنـم را كس نبينـد بـيــرون فـرسـتـادم گُـلان پـرپـرم را پوشاندهام رخـسار نـيلی را كه شـايـد حـيـدر نـبـيـنـد گـوشـۀ چـشـم تـرم را چون روبرو گـشتند با من غـنچههايم اسما تو خود درياب حـال دخـتـرم را هجده ورق از دفتر عـمرم تمام است آمـادهام بــنــدد شــهــادت دفــتـرم را كردم وضو از اشك و هنگام شهادت خوانـدم در اين بستـر نمـاز آخـرم را چيزی نمـانده تا نهان از چـشم دشمن پنهان كند در شب علی خاكـسترم را ترسـم علی از پا بيفـتـد ای «وفایی« بر دوش خود وقتی بگيـرد پيكـرم را |